بیداری

گفتم:‌‌‌ای پیر، چشمه‌ی زندگانی کجاست؟
گفت: در ظلمات.
گفتم: راه از کدام جانب است؟
گفت: از هر طرف که بروی، می‌رسی.
گفتم: نشانی ظلمات چیست؟
گفت: تو خود در ظلماتی، اما نمی‌دانی.”

از فیلم " نیمه شب در پاریس" وودی آلن هست که میگه"نوستالژی بازی ، یعنی انکار زمان دردناک فعلی " !

یک کارهایی هستند انجام می‌دهیم اما پشیمان می‌شویم.یک کارهایی هستند انجام نمی‌دهیم اما پشیمان می‌شویم.یک کارهایی هستند دوست داریم انجام بدهیم ، اما انجام نمی‌دهیم.یک کارهایی هستند دوست نداریم انجام بدهیم ، اما انجام می‌دهیم.یک کارهایی هستند مجبور هستیم انجام بدهیم و انجام می‌دهیم.یک کارهایی هستند مجبور هستیم انجام بدهیم اما انجام نمی‌دهیم.یک کارهایی هستند مجبورمان می‌کنند انجام بدهیم و انجام می‌دهیم.یک کارهایی هستند مجبورمان می‌کنند انجام بدهیم ، انجام نمی‌دهیم.یک کارهایی هستند که می‌دانیم نباید انجام بدهیم اما انجام می‌دهیم.یک کارهایی هستند می‌دانیم باید انجام بدهیم ، اما انجام نمی‌دهیم.یک کارهایی هستند انجام می‌دهیم ، خوشحال هم می‌شویم که انجام دادیم ، اما بعد می‌فهمیم نباید انجام می‌دادیم و نباید خوشحال می‌شدیم.یک کارهایی هست دوست داریم انجام بدهیم ، بارها در ذهنمان مرورش می‌کنیم ، درست و نادرستش را چندین بار بررسی می‌کنیم و انجام می‌دهیم شاید هم انجام نمی‌دهیم ، انجام بدهیم پشیمان می‌شویم انجام هم ندهیم پشیمان می‌شویم.یک کارهایی هست که باید انجام می‌دادیم ولی ندادیم.یک کارهایی هست که برایِ دیگران باید انجامش می‌دادیم .یک کارهایی هست که برای دیگران نباید انجامش می‌دادیم .یک کارهایی هست انجام می‌دهیم و همیشه خوشحالیم که انجام دادیم.یک کارهایی هست که انجام دادیم و همیشه مفتخریم که انجام دادیم.یک کارهایی هست انجام دادیم اما جرات گفتنِ انجام دادنش را هرگز نداریم.یک کارهایی هست انجام دادیم اما وقتی یادمان میاید خودمان عرق ِ شرم می‌ریزیم.

این جمله قصار گونه ایلهان برک چقدر درسته که میگه " یک انسان اگر بخواهد حتی با صدایش هم می‌تواند در آغوشت بگیرد ".مثلا خود" من "در غروبی دلگیر که غرق در یکی از بی شمار آشوب‌های زندگی به خود می‌پیچم و از استیصال این "حال" هم آغوش سخت و تنگ ترین لحظه‌هام اما تنها شنیدن صدای "یک نفر" مثل کاری که دگزامتازون با درد میکنه همه اون "حالُ" رنگ می‌بازونه و به وجدم میاره و از فاصله‌ی دور و از پشت این سیم‌های سخت مخابرات در حالیکه به آغوش م گرفته ،ذهن و روحمُ به نوازش می‌گیره و تحمل این غروب رو راحت تر میکنه ...

شب نام تو ناخواسته آمد به زبانم

گفت پیغامبر مر آن بیمار را

گفت با دلقک شبی سید اجل

چون پیمبر دید آن بیمار را