کتاب «بام بلند همچراغي» گفت و گوي مفصل سعيد پورعظيمي است با آيدا شاملو. آيدا پنجاه سال تمام درباره شاملو هيچ حرفي نزد. تن به هيچ مصاحبهاي نداد. اما سرانجام در اين گفتوگو درباره وجوه مختلف زندگي شخصي شاملو سخن گفته. تسلط مصاحبهکننده و صداقت و صراحت کمنظير آيدا، اين کتاب را به يک اثر درجه اول بدل کرده است. از مقدمه کتاب: در کنار حافظه قدرتمند بايد از هوشمندي و مسئوليتشناسي آيدا ياد کرد، از حفظ برگهاي کوچک که شاملو يک کلمه روي آن نوشته، تا ثبت رويدادهاي زندگيشان در يادداشتهاي ريز و درشت، با ذکر جاي و روز و ساعت و حاضران و مسائل ديگر و حتي واپسين کلمات شاملو پيش از مرگ؛ بنابراين، آنچه روايت ميکند اغلب از گزند فراموشيهاي ناگزير حافظه در امان مانده است. خوانندگان در سراسر متن کتاب، شاهد اين دقتهاي تحسين برانگيز خواهند بود و ميتوانند شاعر را از آستان همنفس او نظاره کنند و دريابند که شعر فارسي، وجود شاملو را بيش از هر چيز ديگر مديون زندگاني ايثارگرانهي آيداست. بيهوده نبود که شاملوي رند مرزشکن، آيدايش را «صبور و پرستار و مؤمن» خواند و او را در صف معشوقان شعر فارسي، همرديف منيژه و ليلي و شيرين نشاند. بريدههايي از کتاب «بام بلند همچراغي: با آيدا درباره شاملو»: با مهدي اخوان ثالث رفت و آمد داشتيد؟ اخوان خانهي ما نيامده؛ ما هم خانهاش نرفتيم. پيش نيامد که ما بگوييم امروز برويم خانهي اخوان يا ايشان زنگ بزند بگويد ميآيم آنجا؛ ولي سه چهار بار با دوستان مشترکي، اخوان و شاملو را با هم دعوت کردند و همديگر را ديديم. يکي دو بار منزل مجابي با هم دعوت بوديم که شرح ملاقاتشان را خودش در کتاب نوشته. البته اخوان هميشه تنها ميآمد، همسرش، ايران خانم، را هيچ وقت نديدم رابطه شاملو و اخوان سرد بوده و ارتباط چنداني با هم نداشتند. عدهاي دوست نداشتند کساني با هم رابطه داشته باشند و ميانهي آدمها را به هم ميزدند. گاهي کساني که حضورشان اهميتي ندارد ميآيند و ميروند؛ ولي آنها که بايد، نميآيند در همين ديدارهاي کوتاه اخوان را چطور آدمي ديديد؟ من با اخوان رابطهي توأم با احترام داشتم. يک بار علياصغر خُبرهزاده تلفن کرد به شاملو و گفت شب اخوان ميآيد خانهي ما، شما هم بياييد. احمد قبول کرد و رفتيم. آن شب اخوان غصهدار و شکسته بود؛ چون تازه دخترش لاله در سد کرج غرق شده بود و انگار تمام وجود اخوان را با خود برده بود. کنار من نشسته بود. دستم را گذاشت روي قلبش که تند ميزد، چند کلمهاي حرف زد و سکوت کرد. از درون شکسته بود. اخوان تحمل بيعدالتي و محروميت را نداشت. بريدههايي از کتاب «بام بلند همچراغي: با آيدا دربارهي شاملو»: در ميان شاعران معاصر، شاملو از شعر فروغ تجليل فراوان کرد. گفت: «بسياري از شاعران بلندآوازهي جهان که به اصطلاح نام بزرگترين را يدک ميکشند، به عقيدهي من هنوز خيلي مانده است تا به فروغ برسند.» همچنين مقالاتي با عنوانهاي «اعجاز»، «شاعرهاي جست و جوگر» و «تجديد عهد با دريغي بزرگ» نوشت که از علاقهاش به فروغ خبر ميداد؛ اما عدهاي اين مقالات را تعارف قلمداد کردند، واقعاً دربارهي شعر فروغ چه ديدگاهي داشت؟ شاملو سطح شعر فروغ را خيلي بالا ميدانست، در حد بهترين شاعران معاصر دنيا. ميگفت شعر فروغ معجزه است، غيرقابل تقليد است و البته زنانه. حيف اين آدم که زود از دست رفت! خيلي از اين بابت افسوس ميخورد. ميگفت مرگ نابهنگام فروغ شعر فارسي را براي هميشه از فرصتي عظيم محروم کرد. در شب پاياني شبهاي شعر خوشه شاملو چند شعر براي فروغ خواند. هميشه براي فروغ احترام قائل بود. کدام تعارف؟ شاملو در اين موارد خيلي جدي و صريح بود. روابطتان با فروغ چطور بود؟ فروغ خيلي زود فوت کرد. يکي دو بار آمد خانهي ما يکي دو بار هم آمد خانهي ما و يکي دو بار هم به مناسبتهايي رفتيم خانهي فروغ. سال 1344 زماني که گرداري لعل تيکو براي مصاحبه با شاملو و اخوان و سپهري و فروغ و محمود آزاد به ايران آمده بود، جلسهي اول در خانه فروغ و جلسهي دوم در خانهي ما تشکيل شد. سيروس طاهباز و حسن کامشاد و امين بناني هم حاضر بودند.
نمکی: تولید واکسن کرونا جزو دستاوردهای دانشمندان ایرانی است«بام بلند همچراغی» گفتوگوی آیدا سرکیسیان، همسر احمد شاملو، با سعید پورعظیمیاست که به تازگی منتشر شده است.
آيدا پنجاه سال تمام درباره شاملو هيچ حرفي نزد تا ...
دوست داشتم برای سالیانی که با تو بودهام،
به احترام تمام حادثههایی که در ولیعصر قهقهه زدیم،
به خاطر ایستگاه تئاتر شهر و سرودهها و آواز خوانیات،
بخاطر اولین قرارمان در پارک ساعی،
به احترام دستانی که موهایت را نوازش کرد
و گوشی که صدای تپش قلبت را شنید،
بخاطر آن پیرمرد که بهمان گفت "خوشبخت شوید"،
به احترام اشک شوقی که بخاطر این جمله در چشمانم حلقه زده بود،
برای تمامیداستان خوانیام در شبهای تاریکت،
برای چشمهایی که در طولِ فیلم سراسر تو را تماشا میکرد،
برای آن بعد از ظهر بارانی تهران و عطر موهایی که مستت کرده بود
و آن چاییِ روضه حتی..
به احترام واژههای شعرم
و برای دوست داشتنی که یک زمان همه غبطهاش را میخوردند،
مرا عاشقانهتر ترک میکردی ... همین.
- «وقتی به کار نقاشی مشغول نباشم و وسیلهٔ آن را در دست نداشته باشم، همان موضوعی را که در نقاشی میخواهم طرح کنم، در شعر مجسم مینمایم.»[۱]
(۱۴) گفتمای پیر چه کنم تا آن رنج بر من سهل بود؟ گفت چشمه زندگانی بدست آور و از آن چشمه آب بر سر ریز تا این زره بر تن تو بریزد و از زخم تیغ ایمن باشد که آن آب این زره را تنک کند، و چون زره تنک بود زخم تیغ آسان بود. گفتمای پیر این چشمه زندگانی کجاست؟ گفت در ظلمات، اگر آن میطلبی خضروار پایافزار در پای کن و راه توکّل پیش گیر تا بظلمات رسی. گفتم راه از کدام جانبست؟ گفت از هر طرف که روی، اگر راه روی راه بری. گفتم نشان ظلمات چیست؟ گفت سیاهی، و تو خود در ظلماتی، امّا تو نمیدانی. آن کس که این راه رود چون خود را در تاریکی بیند، بداند که پیش از آن هم در تاریکی بوده است و هرگز روشنائی بچشم ندیده. پس اوّلین قدم راهروان اینست و ازینجا ممکن بود که ترقی کند. اکنون اگر کسی بدین مقام رسد، ازینجا تواند بود که بیش رود. مدّعی چشمه زندگانی در تاریکی بسیار سرگردانی بکشد. اگر اهل آن چشمه بود، بعاقبت بعد از تاریکی روشنائی بیند. پس او را پی آن روشنائی نباید گرفتن که آن روشنائی نوریست از آسمان بر سر چشمه زندگانی، اگر راه برد و بدان چشمه غسل برآورد از زخم تیغ بلارک ایمن گشت.
کلنگ موزه مرکزی اوز زده شدتعداد صفحات : 0